پالایش دل

به درد و دل هایم نخند.. دردم می آید... آخر تو روزی دوست بودی

پالایش دل

به درد و دل هایم نخند.. دردم می آید... آخر تو روزی دوست بودی

چرت و پرت

همه می گویند من بدبینم

همه فکر می کنند من دیوانه ام

ظاهراً به من لبخند می زنند

اما از ته دل می خواهند که سر به تنم نباشد .   

 

آنها مرتب وبلاگم را هک می کنند .

و نظرات خنده داری می گذارند.

وقتی با آنها رو به رو می شوم

توی کیفم یک عنکبوت می اندازند

و حتی شده نصف شب به گوشیم زنگ برند تا همه بیدار شوند و اهالی خانه را رویم هوار کنند!! 

 

 سر درآوردن از همه اینها

کار مشکلی است .  

ببین ، پدرم یک دختر عاقل می خواست (که من نیستم!)

و مادرم دو قلو !!!

و پدربزرگم از پسر خوشش می آمد!!

پس هر کاری که من کرده ام اشتباه بوده .  

اما حالا دیگر می خواهم کار را تمام کنم ،

 

با اینکه لبخند می زنی ،   

اما می دانم از این شعر بدت می آید L

آره ... می دانم که فقط گوش می دهی

چون نمی خواهی احساساتم را جریحه دار کنی

اما به محض اینکه این شعر را دیدی

به به چرت و پرت هایم می خندی .  

   

تو بلافاصله فکر می کنی باید وبلاگم را هک کنی.

و نظرات خند دار (شاید هم فحش!!) بگذاری .

و شاید نصف شب به گوشیم زنگ برنی تا همه بیدار شوند و اهالی خانه را رویم هوار کنی  

 

خودت را به آن راه نزن 

می دانم !

می دانم !

می دانم ...